کسب درامد فقط و فقط از طریق نمایش بنر

کسب درامد فقط و فقط از طریق نمایش بنر


احتمالا اگر با مقوله کسب درآمد در اینترنت آشنایی داشته باشید اکثر سیستم ها یا در ازای کلیک به شما پرداخت می کنند یا در ازای دیدن تبلیغات و یا شما را در سود فروش محصولات شریک می کنند .
در سیستم کلیکی اگر تبلیغات مورد نظر جذاب نباشند ،  کسی روی آن ها کلیک نخواهد کرد بنابراین مبلغی به شما نخواهد رسید . از طرفی در بعضی از سیستم ها اگر کسی در سایت و ویا وبلاگی دیگر روی تبلیغات آن سایت بخصوص کلیک کرده باشد با کلیک بر روی تبلیغات آن ها در وبسایت شما ، باز هم پولی به شما پرداخت نمی شود
در سیستم هایی که بر اساس دیدن تبلیغ کار می کنند تا تبلیغات را مشاهده نکنید پولی به شما داده نمی شود
در سیستم های مشارکت در فروش یا همان پورسانتی باز هم باید منتظر بمانید تا محصولی فروخته شود و بخشی از سود آن نصیب شما شود .
می بینید که در هر سه روش معایب بزرگی وجود دارد ممکن است در یک روز چند هزار تومان کسب درآمد کنید و در چند روز حتی یک ریال هم نصیب شما نشود .

پیشنهاد من به شما استفاده از سایت کسب در آمد اکسیر است . سایتی که شبیه سایت ادگاه است . با این سایت از هر نفری که وارد وبسایت شما می شود می توانید کسب درآمد کنید . سایت اکسیر 18 نوع بنر در اندازه های مختلف دارد . به طور مثال اگر بنر 60 * 648 را در وبسایتتان قرار دهید بابت هر نفر 5 ریال نصیب شما می شود این جدا از پولی است که با کلیک کردن روی بنر ها به شما داده می شود . ضرری ندارد در کنار سایت های دیگر از این سایت هم استفاده کنید .

برای عضویت به سایت زیر بروید


http://elix.ir/?reagentID=327

اس ام اس تبریک ماه مبارک رمضان

رمضان آمد و روان بگذشت / بود ماهی به یک زمان بگذشت

شب قدری به عارفان بنمود / این معانی از آن بیان بگذشت  . . .


مارا به دعا کاش نسازند فراموش

رندان سحرخیز که صاحب نفسانند . . .

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر شما مبارک


حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ، ماه عبادتهای عاشقانه

نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنم . . .

التماس دعا


روزه ، تمرین کلاس زندگی / درس ایثار و خلوص و بندگی

روزه ، زنجیر هوا گسستن است / دیو و بت های درون بشکستن است  . . .

فرا رسیدن ماه رمضان بر شما مبارک

ادامه مطلب ...

داستان آموزنده “چنگیز خان مغول و شاهین”

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.


همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را


روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،


چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.


اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.


چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف


روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.


بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.


گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،


تا اینکه ? معجزه! ? رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.


خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را


که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،


اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،


شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.


چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را


برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را


پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.


چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی


احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح


کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.


این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را


به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین


دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.


جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت


تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط


آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.


خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.


دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:


یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.


و بر بال دیگرش نوشتند:


هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

ادامه مطلب ...

رمان عاشقانه عسل - قسمت پنجم


صبح زود از خانه خارج شدم... با دیدنش جانی دوباره گرفته و به مدرسه رفتم. در راهرو نگاهم به

آقای یگانه افتاد که داشت با یکی از دخترهای سال چهارمی حرف می زد، نخست خیال کردم

صحبتشان
در مورد درس است اما با نزدیک تر شدن من حرف هایشان را قطع کرده و از هم

خدافظی کردند. بی اختیار این موضوع را به فاخته گفتم، با ناراحتی گفت : احتمالا آن دختر سوگل

بوده...  او دارد خودش
را برای کنکور آماده می سازد.

آن روز فاخته تا زنگ آخر بی مهابا گریست و ساکت بود.


در راه خانه دوباره دیدمش. همان پسر سیاه پوش و زیبا... با متانت و غروری که او را از دیگران متمایز

ساخته بود... نگاهم در نگاهش گره خورد و لبخندی کم رنگ بر لبش نشست منتظر بودم چیزی بگوید


اما هیچ... چه شانسی داشتم من!؟ وقتی مادرم دوستم نداشت دیگر از یک غریبه چه انتظاری می رفت!

ادامه مطلب ...