رویای با تو بودن



با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

ادامه مطلب ...

عشق را امتحان کن

امتحان عشق

این یک ماجرای واقعی است:


سال ها پیش، در کشور آلمان، زن و شوهری زندگی می کردند. آن ها هیچ گاه صاحب فرزندی نشدند.

یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند، ببر کوچکی در جنگل نظر آن ها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود نباید به آن بچه ببر نزدیک شد، به نظر او ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آن ها حمله می کرد و صدمه می زد.

ادامه مطلب ...

دلم گرفته



امشب هم ماهم نیست که به حرفهایم گوش کند.چقدر سخت است وقتی نمی

توانی از دردت برای کسی صحبت کنی. تنها می توان در خیالات گم شد که آن هم از

قراری ممنوع است که مبادا این خیالات همه چیز را خراب کند. پس باید چه کرد. آب

هم یک جا بماند می گندد چه برسد به نگرانیهای من.

ادامه مطلب ...

لیاقت عشق



روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است…

شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.

شیوانا با تبسم گفت:” اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟”

ادامه مطلب ...

اس ام اس های جوک خنده دار و سرکاری مرداد ماه

آگهی استخدام حیف نون

به یک عدد کارگر پیچیده نیازمندیم !


آیا می‌دانستید که

انسانها به جز کودکِ درون یک عدد خر درون هم دارند !

که گاهی زمام امور را به دست می‌گیرد !


فیلم “ورود آقایان ممنوع” در شهر عضنفر اینا اکران شد

 %۱۰۰ تماشاچیان زن بودن !


گاهی وقتا

از کنار غصه ها باید رد شد و گفت ” میگ میگ ” !

.

.

.

.

ادامه مطلب ...

عشق در ادبیات ایران



نخستین بار گفتش کز کجایی بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت درچه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان بگفت از دل تو می‌گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک بگفت آن گه که باشم خفته در خاک

ادامه مطلب ...