دلم گرفته



امشب هم ماهم نیست که به حرفهایم گوش کند.چقدر سخت است وقتی نمی

توانی از دردت برای کسی صحبت کنی. تنها می توان در خیالات گم شد که آن هم از

قراری ممنوع است که مبادا این خیالات همه چیز را خراب کند. پس باید چه کرد. آب

هم یک جا بماند می گندد چه برسد به نگرانیهای من.

با چه کسی باید حرف زد؟ اصلا چه کسی آن را می فهمد؟ چه کسی روی زخمت

مرحمی گذارد؟ نه اینجا هیچ کس نیست. نه غمت را کسی می بیند، نه شادیت را.

چقدر دلم گرفته. چقدر دلم برایش تنگ است. ماهم را که دیدم همه چیز را به او می

گویم. او همیشه گونه هایم را می بوسد و می گوید: صبر !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد