دوری و ندیدن تو کاره من نیست نمی تونم
ادامه مطلب ...یک بچه ی کوچیک می خواست خدا رو ببینه.
اون میدونست که برای دیدن خدا راه درازی در پیش داره.
لوازمش رو برداشت و سفرش رو شروع کرد. کمی که رفت ,با پیرزنی روبرو شد.پیرزن توی پارک نشسته بود
ادامه مطلب ...