قبل از ازدواج.......بعد از ازدواج

قبل از ازدواج

پسر:بلاخره موقعش شد.خیلی انتظار کشیدم

دختر:میخوای از پیشت برم؟

پسر:حتی فکرشم نکن.

دختر:دوستم داری؟

پسر:البته!هرروز بیشتر از دیروز

دختر:تا حالا بهم خیانت کردی؟

پسر:برای چی میپرسی؟

دختر:منو می بوسی؟

پسر:معلومه!هرموقع که بتونم

دختر:منو می زنی؟

پسر:دیوونه شدی؟من همچین آدمیم؟

دختر:میتونم بهت اعتماد کنم؟

پسر:بله.

دختر:عزیزم   

بعد از ازدواج:

ادامه مطلب ...

سلام دوستان  ...... مرام       


انشا الله که از سایت خوشتون اومده , می خواستم نظرتون رو در مورد قالب  جدید بدونم


مطمعن باشید نظرات شما در  بهتر شدن سایت بسیار تاثیر  دارد


                                                                                                

 

                                                                             

                                                                              


رمان عاشقانه عسل - قسمت چهارم

در راه مدرسه دوباره دیدمش، دیگر یقین پیدا کردم به خاطر من می آید، به خودم شهامت دادم و لحظه ای نگاهش کردم. چقدر زیبا بود! تا آن لحظه این را نفهمیده بودم، قامتی برازنده داشت. در عمق چشمان سیاهش حرفی بود که من نمی فهمیدم چیست!
نگاه از او بر گرفته و به راهم ادامه دادم. عجیب اینکه دنبالم نمی آمد و حرفی نمی زد، شاید هم به منظور دیگری آمده بود... اما نه این امکان نداشت، چون چشمانش چیز دیگری می گفتند. به مدرسه رسیدم و کنار فاخته نشستم. می دانستم که ادبیات داریم و

ادامه مطلب ...